معرفی کتاب سرباز سالهای ابری
کتاب « سرباز سالهای ابری » شامل خاطرات ، تجربیات و مصاحبه شفاهی عبدالحسین بنادری از سالهای دفاع مقدس در جنوب کشور ، توسط « قاسم یاحسینی » گردآوری شده و نشر فاتحان آن را به چاپ رسانده است .
تدوین این کتاب در قالب 13 فصل ارائه شده که عناوین این فصول عبارتند از : " سالهای خوش کودکی و نوجوانی "، " سالهای تجربه "، " توفان انقلاب "، " در خدمت انقلاب "، " در جزیره مجنون "، " جنگ و دگر هیچ "، " آبادان در محاصره دشمن"، "چنگ در چنگ دشمن"، " شکست حصر آبادان "، " فتح الفتوح "، " سالهای امتداد جنگ " ، " لشکر انصار الحسین(ع) " و " پذیرش قطعنامه " . قاسم یاحسینی ، خاطرات شفاهی عبدالحسین بنادری را پس از 30 ساعت مصاحبه در روزهای 15 تا 22 اسفند ماه سال 1385 و روزهای 21 و 22 فروردین ماه سال 1386 نوشته است . این اثر به صورت پرسش و پاسخ تدوین شده و از مصاحبه تا چاپ این کتاب حدود دو سال و نیم زمان صرف شده است . در انتهای کتاب نیز عکسهایی از دوران حضور راوی در جبهههای جنگ آورده شدهاند . چاپ نخست کتاب "سرباز سالهای ابری" در قطع رقعی و 400 صفحه و با شمارگان 3 هزار نسخه بر پیشخوان کتاب فروشیها قرار گرفت .
عبدالحسین بنادری از فرماندهان هشت سال دوران دفاع مقدس است که در عملیات های" طریق القدس ، ثامن الائمه ، فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان ، بدر ، خیبر و والفجر 8 " شرکت داشته است .
بخشی از یکی از روایت های کتاب بدین شرح است : «در همان روزهایی که در ماووت عراق بودیم یکی از فرمانده گردان های ما شهید شد . گردان بی فرمانده ماند . به دنبال فرد مناسبی بودم تا فرمانده گردان کنم . بچه ها برادری را معرفی کردند و گفتند که قبل از انقلاب آمریکا بوده و تکنسین هواپیماست . نیرویی مومن ، مخلص و با تقوا که توی اطلاعات و عملیات بود . کنار برادر چیت ساز برای ما کار شناسایی مواضع دشمن را انجام می داد . موضوع را با او در میان گذاشتم . هر چه اصرار کردم نپذیرفت . گفت : من لایق این مسئولیت نیستم ! مسئولیت سنگین است . من کوچک تر از این حرف ها هستم . خیلی اصرار کردم ، اما نپذیرفت . آدم فهیم و با سواد و خوش کلامی هم بود . گفتم : نیروها تو را پسندیده و به من معرفی کرده اند . در این شرایط تکلیف است و باید بپذیری ! کمی فکر کرد و گفت : امشب تا فردا صبح به من مهلت بده ! قبول کردم . اواخر شب بود که نامه ای به دستم رسید . دیدم نامه همان برادر است . اسمش چه بود؟ فکر می کنم شاه محمدی بود. متن نامه یادتان مانده؟ بله ! نامه با خط و انشای زیبا نوشته شده بود . در نامه از من خواهش کرده بود و گفته بود : " من وقتی به عنوان یک نیروی اطلاعات عملیات از خاکریز مقدم خودمان جدا می شوم و در مسیر کمین دشمن قرار می گیرم ، در آن تنهایی و تاریکی شب ، خودم با خدای خودم تنها می شوم ، وقتی آن استرس و فشار را تحمل می کنم و عرق ترس روی پیشانی و بدنم می نشیند ، خدا رابه خودم نزدیک تر حس میکنم . این حالات برای من مقدس است ، احساس می کنم گناهانم با این کارها بخشید می شود . خواهش می کنم این لحظات ناب را از من نگیر . از من بگذر ! . نامه را خواندم دیدم چه روح لطیف و دل بزرگی دارد . حوالی صبح بود که خبر آوردند فلانی شهید شده است . عجب ! بله خیلی تکان خوردم و ناراحت شدم ».
- ۹۸/۰۶/۰۳
- ۱۷۰ نمایش