کتابخانه عمومی بقیه الله آبگرم

کتابخانه عمومی بقیه الله واقع در شهر توریستی آبگرم از استان قزوین می باشد

کتابخانه عمومی بقیه الله آبگرم

کتابخانه عمومی بقیه الله واقع در شهر توریستی آبگرم از استان قزوین می باشد

کتابخانه عمومی بقیه الله آبگرم

شماره ی تماس کتابخانه بقیه الله آبگرم 02834762894

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • افروز جعفربگلو

  • افروز جعفربگلو

  • افروز جعفربگلو

  • افروز جعفربگلو

ساخت کاردستی

۰۵
شهریور

  • افروز جعفربگلو

  • افروز جعفربگلو

نقدکتاب

۰۵
شهریور

  • افروز جعفربگلو

  • افروز جعفربگلو

قصه گویی

۰۵
شهریور

  • افروز جعفربگلو

کتاب « سرباز سال‌های ابری » شامل خاطرات ، تجربیات و مصاحبه شفاهی عبدالحسین بنادری از سال‌های دفاع مقدس در جنوب کشور ، توسط « قاسم یاحسینی » گردآوری شده و نشر فاتحان آن را به چاپ رسانده است .

تدوین این کتاب در قالب 13 فصل ارائه شده که عناوین این فصول عبارتند از : " سال‌های خوش کودکی و نوجوانی "، " سال‌های تجربه "، " توفان انقلاب "، " در خدمت انقلاب "، " در جزیره مجنون "، " جنگ و دگر هیچ "، " آبادان در محاصره دشمن"، "چنگ در چنگ دشمن"، " شکست حصر آبادان "، " فتح الفتوح "، " سال‌های امتداد جنگ " ، " لشکر انصار الحسین(ع) " و " پذیرش قطعنامه " . قاسم یاحسینی ، خاطرات شفاهی عبدالحسین بنادری را پس از 30 ساعت مصاحبه در روزهای 15 تا 22 اسفند ماه سال 1385 و روزهای 21 و 22 فروردین ماه سال 1386 نوشته است . این اثر به صورت پرسش و پاسخ تدوین شده و از مصاحبه تا چاپ این کتاب حدود دو سال و نیم زمان صرف شده است . در انتهای کتاب نیز عکس‌‌هایی از دوران حضور راوی در جبهه‌‌های جنگ آورده شده‌اند . چاپ نخست کتاب "سرباز سال‌های ابری" در قطع رقعی و 400 صفحه و با شمارگان 3 هزار نسخه بر پیشخوان کتاب فروشی‌ها قرار گرفت .

عبدالحسین بنادری از فرماندهان هشت سال دوران دفاع مقدس است که در عملیات های" طریق القدس ، ثامن الائمه ، فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان ، بدر ، خیبر و والفجر 8 " شرکت داشته است .

بخشی از یکی از روایت های کتاب بدین شرح است : «در همان روزهایی که در ماووت عراق بودیم یکی از فرمانده گردان های ما شهید شد . گردان بی فرمانده ماند . به دنبال فرد مناسبی بودم تا فرمانده گردان کنم . بچه ها برادری را معرفی کردند و گفتند که قبل از انقلاب آمریکا بوده و تکنسین هواپیماست . نیرویی مومن ، مخلص و با تقوا که توی اطلاعات و عملیات بود . کنار برادر چیت ساز برای ما کار شناسایی مواضع دشمن را انجام می داد . موضوع را با او در میان گذاشتم . هر چه اصرار کردم نپذیرفت . گفت : من لایق این مسئولیت نیستم ! مسئولیت سنگین است . من کوچک تر از این حرف ها هستم . خیلی اصرار کردم ، اما نپذیرفت . آدم فهیم و با سواد و خوش کلامی هم بود . گفتم : نیروها تو را پسندیده و به من معرفی کرده اند . در این شرایط تکلیف است و باید بپذیری ! کمی فکر کرد و گفت : امشب تا فردا صبح به من مهلت بده ! قبول کردم . اواخر شب بود که نامه ای به دستم رسید . دیدم نامه همان برادر است . اسمش چه بود؟ فکر می کنم شاه محمدی بود. متن نامه یادتان مانده؟ بله ! نامه با خط و انشای زیبا نوشته شده بود . در نامه از من خواهش کرده بود و گفته بود : " من وقتی به عنوان یک نیروی اطلاعات عملیات از خاکریز مقدم خودمان جدا می شوم و در مسیر کمین دشمن قرار می گیرم ، در آن تنهایی و تاریکی شب ، خودم با خدای خودم تنها می شوم ، وقتی آن استرس و فشار را تحمل می کنم و عرق ترس روی پیشانی و بدنم می نشیند ، خدا رابه خودم نزدیک تر حس میکنم . این حالات برای من مقدس است ، احساس می کنم گناهانم با این کارها بخشید می شود . خواهش می کنم این لحظات ناب را از من نگیر . از من بگذر ! . نامه را خواندم دیدم چه روح لطیف و دل بزرگی دارد . حوالی صبح بود که خبر آوردند فلانی شهید شده است . عجب ! بله خیلی تکان خوردم و ناراحت شدم ».

  • افروز جعفربگلو