- ۰ نظر
- ۲۶ دی ۹۶ ، ۱۵:۲۱
- ۲۶۹ نمایش
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.
اهدای 3جلد فرهنگ لغت ارزشمند ترکی به فارسی(سوزلوک)توسط چند نفراز جوانان شهرآبگرم به کتابخانه عمومی آبگرم
کتاب میراث ماندگار
امام حسین علیه السلام فرمودند: من نه از روى خود خواهى و سرمستی و نه براى افساد و ستمگرى ، از مدینه خارج نشدم و تنها برای اصلاح امت جدم خارج شدم. می خواهم امر به معروف و نهى از منکر نمایم و به سیره جدم و پدرم علی بن ابی طالب حرکت نمایم.